باد و خورشید
روزی خورشید و باد در حال گفتگو بودند و هر کدام نسبت به دیگری احساس برتری میکرد. باد به خورشید میگفت: «من از تو قویترم.» خورشید هم ادعا میکرد که او قدرتمندتر است. گفتند بیاییم امتحان کنیم. خوب حالا چگونه؟ دیدند مردی در حال عبور است و کتی به تن دارد. باد گفت: «من میتوانم کت آن مرد را از تنش در آورم.» خورشید گفت: «پس شروع کن.» باد وزید و وزید. با تمام قدرتی که داشت به زیر کت مرد میکوبید. در این هنگام که مرد دید ممکن است کتش را از دست بدهد، دکمه کتش را بست و با دو دستش محکم آن را چسبید. باد هر چه کرد نتوانست کت را از تن مرد ...
نویسنده :
نوشین
9:49
بهترین چیزها در زندگی
دخترم امروز برای تو مینویسم
دخترم امروز برای تو مینویسم سالها بعد اگر بدنیا آمدی و بزرگ شدی قد کشیدی و خانوم شدی دلم میخواهد زیباترین دختر دنیا بشی به تمام آرزوهات برسی و من با تمام وجودم سپاسگذار خدا باشم که چنین فرشته ای رو به من هدیه داده دوست دارم عزیزم ...
نویسنده :
نوشین
11:06
سلام
به نام خدا سلام به جنگل سبز به آسمان آبی به غنچه های خندان به روز آفتابی سلام به هر ستاره به ابر پاره پاره به دانه ای که از خاک درآمده،دوباره سلام به هر دل پاک به هر دل پرامید سلام به آن شب تار که عاقبت شد سفید سلام به دشت و دریا سلام به کوه و صحرا سلام به روی ماهِ بچّه های باصفا ...
نویسنده :
نوشین
8:15
فرشته اي كوچك و زيبا
در مطب دكتر به شدت به صدا درآمد. دكتر گفت: «در را شكستي! بيا تو.» در باز شد و دختر كوچولوي نه ساله اي كه خيلي پريشان بود، به طرف دكتر دويد: «آقاي دكتر! مادرم!» و در حالي كه نفس نفس مي زد، ادامه داد: «التماس مي كنم با من بياييد! مادرم خيلي مريض است.» دكتر گفت: «بايد مادرت را اينجا بياوري، من براي ويزيت به خانه كسي نمي روم.» دختر گفت: «ولي دكتر، من نمي توانم. اگر شما نياييد او مي ميرد!» و اشك از چشمانش سرازير شد. دل دكتر به رحم آمد و تصميم گرفت همراه او برود. دختر دكتر را به طرف خانه راهنمايي كرد، جايي كه مادر بيمارش در رختخواب ا...
نویسنده :
نوشین
8:14
شعر باغبان
من دوست دارم باغبان باشم در هر زمینی گل بکارم صدها گل یاس و شقایق آلاله و سنبل بکارم هرجا زمینی خشک و خالیست با دست من آباد گردد از دیدن گل های زیبا دلهای غمگین شاد گردد ...
نویسنده :
نوشین
12:31
شکر گزار خداوند
امروز هلیا جون زمینی میشه
سلام صبح زیبایه همگیتون بخیر امروز خبر دار شدم یکی از دوستای عزیزم داره نی نی کوچولوش میاد پیشش مامان نفس خیلی برام عزیزه راستی یادم رفت بگم اسم دختر نازشونم هلیا انتخاب کردن خیلی زیباست مگه نه مامان نفسه گلم امیدوارم زایمان راحتی امروز داشته باشی از شما دوستان گلم خواهش می کنم برای مامان نفس و دخملی نازش دعا کنید ممنونتونم امروز مامان نفس و هلیا جون و بابای هلیا جونم میشن یه خانواده سه نفره هورا مبارکه این گل زیبا رو پیشاپیش تقدیم می کنم به مامان نفس جونم ...
نویسنده :
نوشین
9:08
کبوتر بیچاره!
توی حیاط خونه یک کبوتر نشسته دارم اونو می بینم انگار بالش شکسته شاید یه بچه ی بد سنگی زده به بالش بالش وقتی شکسته بد شده خیلی حالش کبوتر بیچاره! الهی برات بمیرم! الان برای بالت یه کم دوا می گیرم بالت رو زود می بندم اینکه غصه نداره حالت خوبِ خوب میشه پر می کشی دوباره ...
نویسنده :
نوشین
8:35