22 هفتگی
سلام عشق دله مامان
چند روزی میشه مامانی تکونای شما رو حس میکنه
مامانی وقتی به شکمم نگاه میکنم تکون میخوره انقدر ذوق میکنم که نگو
خیلی دوست دارم عزیزه دلم خدا محافظ همه نی نی ها باشه
محافظ تو دلی منم باشه
خوب مامانی از چکاب های ماهانه بگم که
من و بابایی و مامانی جون (مامان خودم) و بابایی جون( بابا خودم )
رفتیم پژوهشکده رویان پیش خانم دکتر غدد
تا آزمایش تیروئید و قند مامان رو نگاه کنه
گفت همه چیز خوبه ولی یه کم قند بعد صبحونه بالاست
و برای مامانی انسولین نوشت مامانی ناراحت شدم
آخه هم بایدقرص تیروئید بخورم هم انسولین
ولی چاره ای نیست به خاطر شما هر کاری میکنم
فقط از خدا خواستم مراقبه تو دلیه من باشه الهی فداش بشم
خلاصه آزمایش خون غربالگری دوم هم گرفتم و
نوبت سونو غربالگری بود که باید انجام میدادم نوبتم شد
رفتم داخل دو تا تخت بود با دو تا دکتر که منشی
منو راهنمایی کرد رو تخت راست بخوابم مامانی
خانم دکتر این تخت خیلی بد اخلاق بودو داپلر رو رها میکرد
و شروع میکرد با تلفن حرف زدن که شب مهمون داره
و از این حرفا آخر سر هم منشی بهم گفت بیا پایین
بعد بهم گفت برو یه نیم ساعت دیگه بیا منم رفتم بیرون بابایی
هم برامون ناهار خرید خوردیم و بعد
نیم ساعت رفتم داخل که اینسری رو تخت چپ خوابیدم
خانم دکتر چشمش به مانیتور بودو منم از مانیتور جلو شما رو میدیم
گفتم خانم دکتر همه چیز خوبه بچم سالمه گفت
همه چیز خوبه خیالم راحت شدبعد گفت نی نی کوچولو
شما پسملیه نازه دلم آروم شد که همه چیز خوبه
سونو آنومالی هم انجام داد و اومدم بیرون به مامانی بابایی
که پشت در بودن گفتم همه چیز خوبه
و نی نی پسملیه کلی ذوق کردن
و مامان جون گفت برم به بابا جون بگم
که طفلی بیرون منتظرمون بود اینم از
شرح حال این روزامون منتظرتم عزیزم که زودی بیای پیشم